next page

fehrest page

back page


هذا كتاب خلاصه الترجمان فى شرح خطبة البيان‏
شرح خطبة البيان‏
بخش اول‏
((بسم الله الرحمن الرحيم))
قال الامام المتحقق فى مشاهدة الذات البحت المحقق و الوجود المطلق، ابوالوقت و الحال بالسابق و الامال، مقدم الال حجة الله تعلى على العالمين امير المومنين و امام العارفين الموحدين خاتم النبيين صلى الله عليه و آله ليت نبى غالب امام الثقلين زوج البتول ابوالحسنين ابوتراب الحيدر على بن ابيطالب حاكيا عن تحققه بالاسماء الحسنى.

و قال عليه‏السلام: انا الذى عندى مفاتيح الغيب لا يعلمها بعد محمد (صلى الله عليه و آله) غيرى.

چون اقفال خزاين وجود و ابواب فيض وجود بر روى ماهيات عدميه‏- د: ارباب.
?
اولا بر چهره حقايق امكانيه كه اعيان ثابته‏اند ثانيا به مفاتيح غيب گشوده - رض: شده.
?
شد كه آن مفاتيح ائمه را مفاتيح غيب از آن گويند كه باب غيب بر روى شعور و اشعار و ظهور و اظهار گشوده‏اند و تحقق به حقايق اين اسماء- د: ((اظهار)) را ندارد.
?
چنانچه در اعلى درجه حب فرايض باشد موجب تخلقوا با خلاق الله به‏- تخلقوا... به علم اليقين، فيض (رضى الله عنه) ط بيدار ص 102 بنگريد تخلق به اخلاق الهى دارا شدن همراه با دانا شدن است و نه دانائى صرف به اسماء او - سبحانه تعالى - .
?
وراثت اسماء محمد مصطفى صلى الله عليه و آله جز صاحب سر آن حضرت على بن ابيطالب عليه‏السلام را نبود پس به موجب (و اما بنعمة فحدث) خبر از آن مى‏دهد كه مفاتيح غيب كه ائمه ائمه اسماء الهى اند- الضحى / 11.
?
كه از محتد محمدى صلى الله عليه و آله اين نوع تحقق در هيچ مظهرى‏- رض: ((از)) را ندارد.
?
از مظاهر علمى ندارد در غير من، زيرا كه من مظهر جميع تعينات ادوارى - د: ادوارى را.
?
و اكوارى‏ام، اما در عوالم اربعه چون هيچ موجودى از ممكنات خارج از تاثير اين ائمه نيستند و اين ائمه در حقيقت من اندراج دارند از روى تحقق من در تخلق به آنها پس از احوال جميع موجودات امكانى آگاه باشم و از اين روى ((سلونى)) گفتن، حق من باشد كه هندسه ظاهرم به تابعيت - د: ظاهر بتابعيت.
?
نبوت محمدى صلى الله عليه و آله مشتمل بر تمام اشكال جمالى است در تمام عوالم و جميع ادوار ظهور آن و تعين باطنم به مظهريت ولايت‏- رض: بمظهر.
?
محمدى محتوى بر جميع حقايق جلالى است در تمام اكوار بطون آن عوالم و اصل حقيقتم با حقيقت محمدى صلى الله عليه و آله متحد است‏- د: عالم. ? - رض: تا.
?
پس مرتبه جمع الجمع اطلاقى بزمگاه عشرت شهودى من است و به‏- رض: جميع الجميع.
?
موجب حديث ((على منى و انا من على)) و ((لا يودى عنى الا انا او على)) اسرار حقايق اين مفاتيح را به اهل قابليت و استعداد ذاتى - رض: بذاتى من مى‏رسانم.
?
مى‏رسانم كه عالم بآنم بعد از محمد مصطفى صلى الله عليه و آله يعنى حضرت خاتم الانبياء صدر نشين پيشگاه كبريائى كه خداوند هر دو - د: خداى هر دو سراى.
?
- رض: خداوند دو سرا.
?
سراى محمد مصطفى فحواى آن مفاتيح را به بيان تنزيل و لسان تشريع كه لازم نبوت است اظهار فرموده و من مرموزات ظهورات آنرا مع مايندرج‏- رض: ((من)) را ندارد.
?
فيها به زبان تاويل و تبيان حقيقت كه شان ولايت است آشكارا دارم و- د: آشكار دارم.
?
الله اعلم.
و قال عليه‏السلام: انا بكل شى‏ء عليم.

اخبارى مى‏فرمايند - سلام الله عليها - كه علم محيط است به جميع‏- رض: ((است)) را ندارد.
?
اشياء و من موجب ((تخلقوا با خلاق الله)) تحقق در اعلى مراتب حب فرايض يافته‏ام و علم من از مغايرت با علم الله من حيث وجود البشريه - د: بشريت است مرا حاصل است.
?
پاك شده چه فناء فى الله و الاندماج فى وجود الله در مرتبه‏اى كه فوق طور بشريت است مرا حاصل است و من حيث البقاء بالله اتحاد با علم از لى قديم يافته پس من به هر چيز كه هست و بود و باشد دنا باشم چه من عين علم از ليم و از حضرت امام محمد باقر عليه‏السلام مروى است كه فرمود:
علمنا غاير و مذبور و نكث فى القلوب و تقر فى الاسماع و عند نا- د: علم.

? الجفر و الاحمر و الجفر الابيض و مصحف فاطمة عليه‏السلام‏
و از خوشه چينان خرمن آن جناب ولايت مآب منقولست كه: عالم نزد عارف چون سفره است پيش نظراش انداخته، و از قدوة الاولياء خواجه بهإ؛.. الدين نقشبند منقولست كه: عالم نزد عارف چون سفره است پيش‏- به نفخات الانس، جامى، ذيل خواجه نقشبند رجوع شود. ? نظرش انداخته، و از قدوه الاوليا خواجه بها الدين نقشبند منقولست كه: عالم نزد عارف چون پشت ناخن اوست، و از سيد التابعين اويس قرنى (رضى الله عنه) روايت آمده كه گفت: (( من عرف الله لا يخفى عليه شى‏ء))، و از حضرت قطب الاولياء العارفين المحققين الشيخ الحاج محمد بن ابى النجم الخنجى - قدس الله روحه العزيز - آمده كه: بر اوليا امت‏- د: قدره العزيز.
?
محمد سر خلقت پشه پوشيده نيست و هرگاه حال خوشه چينان اين‏- رض: بشر.
?
باشد چه گمان مى‏رود در حق صاحب خرمن كه وجودش من حيث الاتحاد بالحقيقه المحمديه صلى الله عليه و آله شامل جميع جزئى و كلى ممكنات است و روحش آيينه تجلى ذات مع جميع الاسماء و الصفات و از شان خود خبر داده كه مفاتيح غيب ((اسم العليم)) است كه امام الائمه - اختلاف است در اين كه اسم الحى امام ائمه اسماء سبعه است و يا اسم العليم، علامه قيصرى صاوى در شرح فصوح بر مبناى نخست رفته است و كاشانى - استاد او - بر مبناى ثانى قدم زده است، كه علامه دهدار - رضوان الله تعالى عليهم - بر نظر دوم استوار است و اين نه صواب مى‏نمايد فتأمل. ? است و شامل جميع عوالم وجوب و امكان و امتناع چه شكى نيست كه آنحضرت عليه‏السلام اعرف خلق است بخداى سبحانه پس اعرف است بنفس خود، و چون نفس خود را دانسته جميع مندرجات نفس را نيز دانسته، پس جميع اشياء را دانسته و از اين خبر فرموده:
اتزعم انك جرم صغير - و فيك انطوى العالم الاكبر- ديوان منسوب به على عليه‏السلام ذيل حرف را بنگريد. ?

و بعضى از محققين عرفاء گفته‏اند
ليس على الله بمستنكر - ان يجمع العالم فى واحد- به ابتداى صفحه فاتح 5 فواتح سبعه ميبدى به تصحيح اين ناچيز رجوع شود. ?

و قال عليه‏السلام: انا الذى قال خير رسول الله: ((انا مدينه العلم و على بابها)).

و در اين حديث شريف اشاره ايست لطيف كه از خود خبر داده، همچنانكه مدينه شامل جميع سكنه است من شامل جميع علمم، پس محيط و عالم به جميع معلومات باشم به طريق جمع، و على عليه‏السلام دروازه آن‏- د: پس به جميع.
?
مدينه است پس او عالم جميع افراد آن معلومات باشد به طريق تفرقه و امتياز، چه سكنه مدينه البته رجوع به در دارند داخلا و خارجا. لكن متفرقه، پس تفصيل آنجه در من مجمل است نزد على عليه‏السلام است پس هر چه از چهت ولايت به من در مى‏آيد و از من بر مى‏آيد البته به على‏- د: ((و از من بر مى‏آيد)) را ندارد.
?
عليه‏السلام مى‏رسد و على عليه‏السلام او را مى‏شناسد زيرا كه حقيقت خود را مى‏شناسد و به موجب: ((انا من الله و الخلق منى)) هيچ حقيقت جوهرى و عرضى خارج از حقيقت محمدى صلى الله عليه و آله نيست و على عليه‏السلام بالحقيقه با آن حضرت متحد است و آيه مباهله نيز مبين آن اتحاد است، پس آن داناى حقايق وجوه نيز بالحقيقه حاوى جميع بلكه عين حقيقه الحقايق باشد، والله اعلم.
و قال: انا ذوالقرنين المذكور فى الصحف الاولى.

در اين كلام خبر از مقام خود مى‏دهد كه من برزخ البرازخم چه مراد- د: ((از)) را ندارد.
?
- د: هستم.
?
بذوالقرنين برزخ متقابلين است و مراد از صحف اولى، يا نشئات وجودى امكانى است، يا عوالم خمسه، يا ادوار و اكوار اين نشاة، يا اشياء متقدمه بالوجود، يا ادوار ثلاثه جبروتى و ملكوتى و مثالى كه بر ملكى تقدم‏- ملكوت و مثال چه صعودى آن و چه نزولى آن، هر دو به وجهى يكى محسوب مى‏شوند، و عالم شهادت و ملك عالم سوم به حسبا مى‏آيد، كه بر اين وجه وجيه، عالم مبتنى به تثليث است و نه تربيع كه ظاهرا در حكمت مشاء، جناب شيخ برآن رفته است كه گويا باطنا نه چنين است. ? دارند.
پس تاويل كلام حقيقت اعلام آن امام كل انام - عليه من الله تعالى‏- رض: آنكه.
?
السلام - اين است كه من برزخ وجود و عدمم و برزخ وجوب و اماكنم و برزخ غيب و شهادتم و برزخ تمام اين برازخم، و مجمع حقايق الهى و كونى‏ام و مجمع تضاد و متقابلاتم و محتد اسرار نبوت و ولايت و مقسم‏- رض: نبوت و دينم.
?
سعادت و شقاوتم و مطلق نور و ظلمتم و سور مضروب و مالك اعرافم و مراكز دوائر طلوع و غرب كواكب حقايقم و حاوى اسرار ظاهر و باطنم و مرتبه جامع تمام نشئات و ادوارم و اين نسبت در جميع مراتب سابقه و لاحقه مرا ثابت است، به تحقيق حقيقت من در آن مرتبه و جمع الجوامع اين مجموعم، و الله اعلم.
و قال عليه‏السلام: انا الحجر المكرم التى يتفجر منه اثنتا عشرة عينا.- رض: اكرم التى.

?
تاويل اين كلام به انحاء متنوعه ميسر است. لكن تاويلى كه اخصر و انسب الى المقام و اقرب الى الافهام باشد اين است كه، حجر مكرم مرتبت‏- د: الى المقام است.
?
احديت ذاتيه باشد كه اجزاى اسماء و صفات آنجا منتجة التمايز و- د: منجمد.
?
متماسك الاعتبارند، كه چون كليم شان الوهيت به عصاى مشيت آنرا زده و دوازده عين از منفجر شده، چهار چشمه جبروتى و چهار چشمه - د: ((دوازده)) را ندارد.
?
- رض: ((چشمه)) را ندارد.
?
ملكى روان شدند.
اما چهار چشمه جبروتى: اول حيات سارى در مجارى اشياء، دوم علم محيط بر تمام حقايق وجودى، سيم قدرت شامله، چهارم اراده مخصصه، و اين چهار چشمه بسوى حياض عالم اسماء جارى آمدند.
و چهار ملكوتى: اول منبع ارواح، دوم معدن عقول، سيم محتد نفوس،- د: نفس و نفوس.
?
چهارم منشا طبايع، و اين چهار در جويبار عالم افعال روان گشتند.
و چهار ملكى: كيفيات اربعه كه جريان آنها در مرز و بوم عالم آثار بظهور، پيوست يا آنكه مراد از حجر مكرم مركز عالم باشد، و دوازده چشمه: اول هيولى، دوم صورت، سيم عرش، چهارم كرسى، پنجم افلاك، ششم اثير، هفتم هوا، هشتم آب، نهم خاك، دهم معدن، يازدهم نبات، دوازدهم حيوان، يا اينكه حجر مكرم حقيقت ولايت مطلقه باشد، كه از آن دوازده‏- د: ((مطلقه)) را ندارد.
?
چشمه شخصى كه حضرت امير المومنين و يازده امام كه از اهل بيت‏- د: ((چشمه)) را ندارد.
?
طاهرينند (عليه‏السلام) بجويبار ظهور روان آمده. و الله اعلم.
و قال عليه‏السلام: انا الذى عندى خاتم سليمان.

خبر مى‏فرمايد: كه من آن كس ام كه متحققم بر جلوس به تخت اطلاق بر- رض: اخلاق.
?
فوق ابر عالى به سليمان حقيقه الحقايق كه نبى صلى الله عليه و آله است از غيب مطلق بشهادت مطلق و پادشاه است بر عالم نورانى و اشخاص‏- رض: پادشاهى.
?
عالم روحانى ملكى و انسانى و طيور عالم علوى و بر جن هيولائى مادى و ديو و پرى حجب ظلمانى و حيوانات عالم سفلى و بر سويداى اقليم كه نگين خاتم تشخص من است اسم اعظم مخزون در خزاين غيب الغيب كه انتقاش دارد و در هر نشاة از نشئات وجود كه ماهى جلال احديت آن خاتم را فرو برده به باطن بعد ولايت مختفى مى‏شود،
باز بعد از انقضاى دوره اختفاى تجدد سليمانى وجودى و خاتمى نورى مى‏آيد و در عالم ظهور بر تخت نشاة از نشئات انسانى متحقق مى‏شود و اين همه تعينات حقيقت من است در اطوار عينى شهادتى. (بل هم فى لبس‏- رض: ((شهادتى)) را ندارد.
?
من خلق جديد) يا اينكه آن خاتمى كه سليمان را جن و انس و وحش‏- ق / 15.
?
- اشارت به حركت جوهرى بل فوق و اشرف بر آن اعنى تجدد امثال است.
?
و طير و ابر و باد مسخر داشت به امر الهى، من حقيقت آن خاتم و سر آن سليمانم كه قدسيان لاهوتى و كروبيان جبروتى و انسيان ملكوتى و- رض: انسان.
?
روحانيون ملكى و ساكنان عالم سفلى و متحركان علوى و جهان حقايق معانى در تحت حقيقت من مندرجند و در ضمن تشخص من مسخر. و- د: منند.
?
الله اعلم.
و قال عليه‏السلام: انا الذى اتولى حساب الخلايق.

ظاهر مفهوم اين الفاظ به حسب تتبع اخبار نبوى عليه‏السلام معتقد اهل ايمان و ارباب ايقان است. لكن آنكه مطلوب و مقصود ذوى القول است از اسرار و باطن اديان، خبر حقيقت اثر از احتمال آنست كه مى‏فرمايد: من آنم كه بقوت ولايت، كه حقيقت مطلقه آن است، متولى و متصدى، حساب‏- رض، مصدى.
?
و جمع و خرج و فاضل و بافى ارباب التمايل سر كار و وجودم چع تعين ماهيات كه تحول وهله اولى است همه ممكنات را از خزانه وجود و تعين لوازم ماهيات كه تحول ثانى است مر آن ماهيات را از خازن فيض و-د: تحويل.
?
-د: ثابت است.
?
قهرمان وجود در دفتر سر حقيقت من ثبت است و آن ماهيات و- رض: دفتر حقيقت سر.
?
استعدادات كل واحد از سر دفتران اجناس و سر كار داران انواع در روز نامجات كليت من مندراج اند و خرج كمالات كليات وجودى، به ضروريات كارخانه تشخص افراد، بوقوف قهرمان علم حقيقت من است و اخراجات يوميه عاملان كارگاه زمان از ادوار حال به حضور حقيقت من‏-د: ارادات.
?
است و او در دفتر شعورم ابواب دخل و خرج هر يك عين از اعيان‏-د: شعور.
?
ثابته تا مرتبه جمع تشخص در تحت مد نظر مفصلا احوال عينى و- اعيان ثابته در نزد عرفاء، ماهيات در منظر حكماء الهى است كه: ان الاعيان الثابتة ما شمت رائحة الوجود و ما تشمها. ? شهادتى (آن فرد را اعلى الوجه الاتم بر لوح اظهار) هر يك مى‏نگارد و- عبارت داخل () در نسخه ثانى نيست.
?
حكم علمم يك يك جزء از اجزاء تشخص وجود بر صفحه عيان آشكار-د: حكيم علمم.
?
مى‏دارد و نقيب بيانم كل واحد را به مرتبه لائق آن بزمگاه جاى مى‏دهد و- رض: آشكارا.
?
حساب ادهار جمالى و اكوار جلالى و ادهال جمعى نشئات يك يك متولى قوت ناطقه‏ام كافل است و محاسبات عوالم اربعه بطريق اجمال در طومار سير من در اطوار مثبت شده علما و عينا، زيرا كه علم من از علم محمد صلى الله عليه و آله است و حقيقت من حقيقت محمدى صلى الله عليه و آله است. كما قال ابن عباس - صلى الله عليه و آله - على علم علما-د: على علمه علما.
?
علمه اياه رسول الله و رسول الله تعالى فعلم النبى صلى الله عليه و آله من عليم الله و علم على عليه‏السلام من علم النبى صلى الله عليه و آله و علمى من علم على و ما علمى و علمى اصحاب محمد صلى الله عليه و آله فى علم على عليه‏السلام الا كقطره فى بحر رواها صاحب درر السبطين و الله اعلم. و قال عليه‏السلام: انا اللوح المحفوظ.
پوشيده نماند كه چون سلسله ارتباط و تناسب فقرات اين خطبه با يكديگر در تقديم و تاخير در نظر صافى صاحب فطنت ظاهر است به فى الجمله تاملى، پس قصدا، للاختصار در صدد اظهار آن نمى‏آيد و نزد اهل تحقيق‏-د: قصد الاختصار.
?
لوح محفوظ را شايد عبارت است از نفس كليه كه بانوى خانه عقل كل است‏و آن كدخداى خانه وجود عام مفاض است كه آن خانه نگارستان مهندس شئون الوهيت است و اين نفس كليه مربى افراد عالم هيولائى است و حصول طبيعت كليه اثر تربيت اوست اكنون اين پادشاه اقليم ولايت عليه‏السلام مى‏فرمايد كه چون جميع اجزاى شخص من بحسب اقتضاى حقيقت من خواه اجزاى ملكى من و خواه اجزاء ملكوتى من همه در مرتبه كلى خود تحقق دارند، پس نفس من نفس كلى است كه لوح‏- رض: كل.
?
محفوظ است كه جميع جزئيات و وجودى بر وجه كلى در آن مرقوم و ثبت است همچنانكه عقل كل است كه‏ام الكتاب كتب وجودى است و چون‏-د: مثبت.
?
دو مرتبه جمع شمع بزم الهى اتحاد جزوى و كلى تحقق دارد پس از جزء خود به انا تعبير فرموده. و الله اعلم.
و قال عليه‏السلام: انا مقلب القلوب و الابصار (ان الينا ايابهم ثم ان علينا حسابهم). - الغاشيه / 25.

?
اين كلام هدايت اعلام را تاويلات حقيقت انتظام است كه اندكى از بسيارش صورت تحرير مى‏يابد اول آنكه تقلب قلوب ارباب استعداد و ابصار اهل قابليت را از اندك مرائى كونى و مشاهده مظاهر خلقى بسوى دريافت تجلى و معانيه ظهور خفى اختصاص به من دارد هر كه اين نسبت يافته از من‏-د: بسى.
?
يافته زيرا كه من ساقى كوثر و قسيم جنت و نارم و ديگر آنكه وجود كونى من بوجود حقانى من تبديل يافته فانى من باقى بالله شده در تحقق باخلاق‏- رض: باقى پاينده.
?
الله بر مسند حب فرايض تكيه كرده‏ام پس جميع صفات الله حليه شاهد- رض: عليه.
?
حقيقت من باشد.
قال الامام الحجه الاسلام ابو حامد محمد الغزالى سمعت شيخى ابا على الفارندى انه قال:
ان الاسماء التسعه و التسعين مغير اوصافا للعبد و هو بعد غير و اصل‏- صاحب بحرالغرائب گويد: در حديث وارد شده است از بهترين موجودات و سرور كائنات - عليه افضل الصلوات و اكمل التحيات - كه: ان الله تعالى تسعة و تسعين اسما و من احصيها دخل الجنة .

شيخ برهان الدين در شرح خود چنين آورده است كه: احصاء در لغت شماره كردن است. و سيد طائفه فرموده كه احصاء خواندن و معنى آن دانستن و توجه نمودن است.
عنى القضات همدانى در تمهيدات 345 آورده است كه: ان الله تعسة و تسعين خلقا و من تخلق بها دخل الجنة و: ان لله تسعة و تسعى خلقا من تخلق بواحد منها دخل الجنة.
در فوق نيز گفتيم كه تخلقوا باخلاق الله بدين معنى است رزقناالله و اياكم. ? انتهى،
پس شخص كامل مطلق متصف بجميع صفات غير وجوب ذاتى باشد.
قال الحسين بن منصور الحلاج: لافرق بينى و بين ربى الا بصفتين وجودنا منه‏و قيامنا به. و ايضا قال:
بينى و بينك انى يناز عنى - فارفع بلطفك انى من البين‏- به ديوان حلاج ط اول ماسينيون ص 90 رجوع شود. ?

تاويلى ديگر آنكه من در وقت خود مركز وجود و ابوالوقتم و در هر آن متحقق به آن شان از شئون الهى كه اختصاص به آن يافته و آينه تجليات آنى شانى روح من است كه غايت وجود زمان خود است و باقى موجودات متطفل‏اند پس آن تقلبى كه مرا در شهود تجليات شانى (كل يوم هو فى‏- د: تطفل.
?
شان) حاصل است سرايت در ذوى العقول و الولى بصار مى‏كند چه تشخيص وجودى عالم تابع تشخص وجود مركز است كه غوث الاعظم است پس بعين آن تقلب من قلوب و ابصار تقليب يابند بسرايت حال من در آنها و بحسب استعداد ذاتى و مناسبت فطرى با آن حال كه من در آن تحقق دارم اثر در ايشان ظهور يابد پس بنابراين وجود بازگشت احوال من حيث الحقيقه بسوى حال ما باشد و حسنات و تعين مراتب همه در تحقق بدا حال و تقلب ايشان در آن اطوار تجليات بر ما، چه حالت متحقق ما در آن تجلى آنى، حقيقت حال همه است و شكى نيست كه ((كل شى‏ء يرجع الى اصله))
خواجه احرار قدس سره حكايت كرده‏اند كه: در امرى از جمع حيوانات اسرار بلند و سخنان حقيقت پيوند استماع مى‏افتاد و ايشان اهل آن نبودند و تعجب روى مى‏داد كه منشا ظهور اين اسرار از غير اهل چه بوده باشد پس ظاهر شد كه به واسطه صفاى طبيعى احوال سيد قاسم تبريزى - قدس سره - در ايشان سرايت كرده بدان الفاظ به ظهور مى‏آمده، و الله اعلم.
و قال عليه‏السلام: انا الذى قال رسول الله صلى الله عليه و آله آنحضرت‏- رض: جمعى از.
?
را بدين برزخيت ستوده چه مراد از صراط اينجا حقيقت كليه اعتداليه است كه جامع جميع انواع مراتب اعتدال است كه انسان اكمل جامع آنست و مزاج معتدل صورت آن و هر خط فاصله ميانه در طرف صراط است و- رض: ميان.
?
برزخ اين صراط حقيقتى است معقوله در ميان طرفين متقابلين مثل: نور و ظلمت و علم و جهل و افراط و تفريط و ظاهر و باطن، پس حضرت رسول الله صلى الله عليه و آله اين شخصى كامل مطلق و برزخ حقيقى را خبر داده از مقام خود كه يا على صراط از روى تحقيق و حقيقت همين است كه تو- د: ((تحقيق)) را ندارد.
?
بر آنى چه نشا عنصرى بشرى را زياده بر اين ممكن نيست و چون تحقق تو در اين مرتبه است از اعتدال و استقامت صراط پس در جميع محشرها كه در ادوار و نشئات مى‏شود موقف تو باشد كه آن مركز حقيقى دواير وجودى جمالى و جلالى است و آنكه فرموده كه: ((انا النقطه تحت الباء))- د: وجودى جمالى.
?
- در شرح آن به بحرالمعارف عبدالصمد همدانى (رضى الله عنه) ط اول / 456 اسفار س 5: جنت و نار... حضرت صدرا در مفاتيح الغيب فرموده‏اند: قد شاع فى القلوب و استحكم فى الاذهان ان الارواح فى الجنة و النار، و نحن نقول: ان الجنة و النار فى الارواح اين كلام، كلامى بسيار بلند و در فهم مباحث معاد، مفتاحى عظيم است. فتأمل. ? اشارت به اين مركزيت است، و الله اعلم.
و قال عليه‏السلام عليه‏السلام: انا الذى عنده علم الكتاب على ما كان و مايكون.

مى‏فرمايد: منم آنكه چون بوجود خودم پردازم و حقيقت خود را كتاب مطلق جامع جميع كتب وجودى نشئات و كتب علمى ادوار و اكرار و كتب كلامى شهادى و كتب معنوى غيبى عوالم الهى بينم، از صور آن حقايق‏- رض: منم.
?
مراتب كليه وجود و از آيات آن اسرار ظهور و بطون علم و قدرت و از كلمات آن تجليات شئون كليه الهيه و غايات آن مطالعه نمايم، پس علم‏- رض: كمال كلمات.
?
قرون و ادوار ماضيه نزد من باشد كه مصداق كريمه:
علمها عند ربى فى كتاب لا يضل ربى و لا ينسى - طه / 52.

?
منم و علم نشئات مستقبله را حاوى باشم كه كواكب اسماء الهى در فلك حقيقت من سير و دور و قرانات سباعى و غيره و اتصالات و انظار دارند و حال من در تحقق در جميع شهود است، و الله اعلم.- رض: در تحقق در شهود جميع است. ?
و قال عليه‏السلام: انا آدم الاول، انا نوح الاول. انا ابراهيم الخليل حين القى فى النار. انا موسى مونس المومنين.- د: القى النار.

?
بدان ايدك الله تعالى و ايانا بدرك الحقائق، كه ادراك اين كلام حقيقت‏- رض: الادرك.
?
مقام بر نهجى كه مطابق عقل و نقل باشد و شك و وهم را در آن تصرفى‏- د: مطابق و نقل.
?
نرسد موقوف است بر تحقيق مقدمه‏اى و آن بطريق تمثيل اينست كه‏- رض: موقف.
?
شكى نيست كه حقيقت نوعيه انسانيه كه در نشاة عنصرى بصور افراد كامله و متوسط و ناقصه متشخص و ظاهر است حقيقتى است وجودى و تحقق وجودش نزد محققين كامل عينى است و نزد مستدلين فاضل عملى،- رض: عينى.
?
پس على ايحال موجودى حقيقى است اعم از هر دوقول.- د: ((موجودى)) را ندارد.
?
- د: حقيقى.
?

اكنون ما فرض وجود عنيى آن كنيم بجهت ادراك معنى اين كلام پس - رض: اين كلام و گوئيم.
?
گوئيم بنابر قول كاملا محقق، اگر حقيقت نوعيه انسانيه حقيقى موجوده عينيه ظاهره در مرائى تشخصات فرديه كامله و متوسطه و ناقصه باشد و از حضرت آدم عليه‏السلام با انقضاء نشاة عنصريه انسانيه تمام صور صفات مندرجه در ذات آن حقيقت باشد پس صحيح و حق است كه اطلاق آن حقيقت بر كل افراد كنند كه گويند مر آن حقيقت را كه او و نوح عليه‏السلام و اوست محمد و على عليه‏السلام و اوست فرعون و شداد و اوست زيد و عمر و اوست صالح و فاسق يعنى ظاهر از مرائى افراد همان حقيقت است و چون اين اطلاق حق و صدق است پس اگر فردى اكمل خود را در مرتبه آن حقيقت متحقق بيند مر او را رسد كه نسبت به حقيقت و ذات خويش همين اطلاق نمايد و قولش حق و صدق باشد و نشاة نهايت تحقق در مرتبه حقيقت كليه خويش و انخلاع از وجود شخصى بشرى آنستكه از موثرات شعورى متاثر نشوند، چنانكه بدن مباركش را - سلام الله عليه - در اثناء نماز شكافته و پيكان را بر آوردند و خبر نداشت و چون اين مقدمه در اعتقاد ثبوت يافت پس همين نسبت فردى را كه با حقيقت نوعيه ادراك نمودند نسبت با حقيقه الحقائق بايد ادراك نمود كه جنس الاجناس است و حقايق نوعيه را بجاى افراد، فرد بايد گرفت، و بدانكه فرد اول هر نوع از انواع موجودات آدم آن نوع و الف آن نوع است و باقى افرد باقى افراد باقى حروف. و باز آدم اول عبارت است از حقيقت نوعيه و آنرا آدم معنوى نيز گويند و فرد اول كه آدم نوعى است آنرا آدم ثانى و صورى مى‏گويند و- د: آدم ثانى و آدم صورى.
?
چون حضرت امير المومنين و امام المشارق و المغارب على بن ابيطالب عليه‏السلام حقيقت ولايت مطلقه است، از اين روى آنحضرت را آدم ولايت مى‏گويند. كه شخص اول حقيقت مطلقه ولايت است و چون اين مقدمه يافته شد، پس مفاد كلام حقيقت انتظام آن را سر الانبياء ظاهر شد- رض: پس مفاد حقيقت كلام انتظام.
?
كه من آدم اولم معنوى است متعين شده‏ام، و ثانى الحال در مرتبه آدم صورى كه ابوالبشر است چون شاهد از آينه به جلوه انطباع نمايان - د: انطباع بر اعضان مهيات و وجود از درختان ظهور و نخل كردن و ميوه بار آوردن آن نيز من باشم چه در حقيقت متحدم با مخصوص به خطاب لولاك و مقصود از آفرينش جهان... الخ.
?
- د: از ((نمايان آمدم)) تا ((مقصود از آفرينش)) را فاقد است و بجاى آن عبارت حاشيه شماره 3 مرقوم است.
?
آمدم. و نوح اول به همين معنى است و غرض اندراج حقيقت همه است در حقيقت واحده و اين حكم بر انحصار در فرد بشرى خودش - عليه‏السلام - نفرموده بلكه خبر از تحقيق خود در اين مرتبه مى‏دهد بالاصاله به حكم اتحاد نورى با حضرت محمد رسول الله صلى الله عليه و آله نه بالتبع و سر اينكه حضرت ابراهيم عليه‏السلام را تخصيص فرموده ((بحين القى فى النار)) يحتمل اين باشد كه در اين حين حضرت خليل تحقيق در مقام توحيدى وجودى داشت كه به حضرت جبرئيل عليه‏السلام گفت: كه بتو حاجتى ندارم و علم حق را پسنديده بر جاى سئوال خويش و اين مرتبه ظهور سر ولايت است و به نبوت تعلق ندارد چه توحيد نبوى عند الهيجان از جميع ذرات موجودات سئوال مى‏كند و به همه اشياء محتاج است پس چون در آن حين حكم ولايت بر حضرت خليل الرحمن عليه‏السلام غلبه و هيجان داشت شاه اقليم ولايت تخصيص به همان وقت فرموده حضرت موسى را با مونس المومنين، سرش مى‏تواند اين باشد همچنانكه بموجب كريمه: (انس من جانب الطور) از آفرينش جهان‏- القصص / 29.
?
ادراك و اطلاق فاعليت بر غايت شى‏ء صادق است، والله اعلم.
و قال عليه‏السلام: انا مفجر العيون، انا المطرد الانهار.

مى‏فرمايد: كه من گشاينده چشمه‏هاى معارف و علوم و حقائقم از ينابيع قلوب اهل استعداد و قابليت، همچنانكه منشى‏ء سحاب غيب بودم بر مزارع شهادت، و از اين روى سقايت كوثر بمن اختصاص دارد، كه آن صورت اين است و اين معنى آن. و چون اينحال مرا دائمى است پس من پيوسته دارنده جويهاى روانم از درياى حقيقت بر ساحل دلهاى تشنگان باديه طلب، چه از درياى حقيقت من كه حقيقت تمام درياها است عيون‏- د: درياهاى عيون.
?
حيات و علم و قدرت و اراده سمع و بصر و كلام به جانب شخم زار - رض: مكان.
?
امكان روان است و غايتش بار آوردن معرفت شخصى من كه منبع ينابيع‏- رض: كه من.
?
معارف و و علوم است. .- رض: ينابيع علوم است.
?
- رض: مرورى است از.
?



next page

fehrest page

back page